یادداشتی از دکتر احمد نقیب زاده، استاد دانشگاه تهران وقتی در یازده سپتامبر 2001، برج‌های دوقلوی مرکز تجارت جهانی که سمبل اقتصاد آمریکا بودند در حمله ای تروریستی فروریخت، همگان گمان کردند که عصر تازه ای در روابط بین ملتها و بین ملتها و دولتها گشوده است. ده سال از آن واقعه گذشت ولی همه تحلیلها به گونه ای خطا از کار درآمد و اینک به نظرمی‌رسد آن حادثه به جای اینکه آغازگر عصرجدیدی باشد نقطه پایانی بر یک عصر به سرآمده بود. دلیل ما بر این تحلیل این است که دوطرف اصلی منازعه از مرکز صحنه خارج و به حاشیه رانده شده اند و بر عکس بازیگران دیگری صحنه را اشغال کرده اند. القاعده که مانند رباط‌های فیلمهای تخیلی به هیولایی تبدیل شده بود که می‌رفت تا سازندگان خود را هم ببلعد، امروز به پیکر بی سری شباهت دارد که گهگاه لگدهای مذبوحانه ای می‌زند ولی جانی در بدن ندارد. طرف دیگر منازعه یعنی آمریکا که از دهه 1960 تمام توان خود را به کار گرفته بود تا خود را به سلاحهایی مشابه آنچه بازهم در فیلمهای تخیلی دیده می‌شود مسلح کند تا هرکس و هرچیز را که بخواهد با فشار دکمه ای از سر راه بر دارد، اینک نه تنها با چنان بحرانهایی دست و پنجه نرم می‌کند که هیچ آینده درخشانی را برای آن کشور به نمایش نمی‌گذارد بلکه به درایت دریافته است که حل مسائل جهان از طریق جنگ و سلاحهای پیشرفته میسر نیست. آمریکا اینقدر از وجود سلاحهای پیشرفته و کنترل از راه دور خود مغرور شده بود که فکر می‌کرد دیگر حتی به متحدان سابق خود هم نیازی ندارد ولی اینک بر اساس تجربه این سالها دوباره دست خود را بسوی آنها دراز کرده است. آنچه اینک در آخرین دهه پس از 11 سپتامبر پیش آمده از یک سو سقوط سریالی مترسکهایی است که سالیان دراز برگرده مردم سوار بودند و چنان می‌تاختند که گویی هیچ خطری دیکتاتوری آنها را تهدید نمی‌کند. از سوی دیگر بازیگران تازه ای وارد صحنه شده اند که سالیانی است جامعه شناسان دوراندیش ورود آنها را نوید داده بودند . این بازیگران همان تک سواران بی نام و نشانی هستند که مانند قطره‌های باران درکنار هم قرار می‌گیرند و سیلهای خروشان و طوفانهای پر صلابتی را برمی‌انگیزند. گمان ندارم که هیچ یک از دو بازیگر سال 2001 از وجود و حضور این بازیگران خشنود باشند هرچند که هر یک از آنها به نحوی ورودشان را خوشامد گفته و بر سبیل رهبریهای داهیانه سفارشهایی به آنها می‌کنند و نها را از وجود راهزنان و فریبکاران آگهی می‌دهند درحالی که هیچ راهزنی بدتر از خود آنها نیست. حضور خروشان مردم شمال افریقا کاسه و کوزه القاعده را به هم ریختند و نه تنها راهکارهای آنها را از حیَز انتفاع انداختند بلکه قرائتهای واپسگرا و پخته و پوسیده آنها را نیز بی اعتبار ساختند. از سوی دیگر حضور مستمر و پی گیر آنها در صحنه، سناریوهای آمریکا برای حفظ تعادل قوا به نفع اسرائیل و جانشین کردن عناصر سابق بوسیله عناصر دیگری از همان مقوله را هم بی سرانجام ساختند. سفارت اسرائیل در قاهره اشغال شد، حسنی مبارک به دادگاه کشیده شد و سابقه دولتمردان به ظاهر تازه ولی در باطن کهنه و پشت پرده یکی پس از دیگری رو می‌شود و آینده سیاسی آنها را بی اعتبار می‌سازد. مردم تمام این مناطق نشان دادند که مسلمانند ولی به مفسر و مقتداهایی مانند بن لادن و دیگران نیاز ندارند. در عین آنکه نمازشان را می‌خوانند مسائل را با یکدیگر خلط نمی‌کنند. باش تا صبح دولتشان بدمد زیرا امواج این تحرکها معلوم نیست تا کجا می‌رود ولی یک نکته معلوم است و آن اینکه این موجها در هر سرزمینی یا جامعه ای به زنگ خاصی ظاهر می‌شوند. در افغانستان مردم دهمین سالگرد درگذشت احمدشاه مسعود را چنان گرامی‌داشتند تا به حاکمان فعلی بگویند از فساد گسترده آنها رضایت ندارند؛ در سوریه و اردن و الجزایر....هم به همین سان پیامها متفاوت است. اگر بخواهیم به یک نکته تئوریک برسیم باید بگوییم جامعه شناسان ژرف نگر صالحترین افراد برای پیش بینی حوادث هستند. اگر فقط به یک کتاب ازآلن تورن توجه شده بود مشخص می‌شد که عصر حاضر، عصر فرد بازیگر است. این فرد هم مسؤل است و هم آزادیخواه و دیگر اجازه نخواهد داد کسی برای او تعیین تکلیف کند. این پارادایم جدید هم آینده را نشان می‌دهد و هم انسان امروز را از سر درگمی‌و آینده هراسی می‌رهاند. قدرت طلبان ماستها را کیسه کنند و ایدئولوگها مغازه دیگری باز کنند. کسی نیاز به رهبری آنها ندارد. اگر در خانه کس است یک حرف بس است.